اولین دختر Masha Rasputina

وقتی Ermakov و Masha شکستن، او او را برای یک سال تماس گرفت. هر روز او به تلفن گریه کرد: "من هیچوقت شوهرم را پیدا نمی کنم. برای من، همه می ترسند به رویکرد بپردازند. ولدیا، کمک! "و در واقع! نه یک اعلامیه در روزنامه برای دادن - مشهور برای کل کشور، Masha Rasputin به دنبال یک شریک زندگی است. به یاد می آورم، به او توصیه کردم: "و شما روی یک ژاکت دست نخورده قرار داده اید، چهره خود را با رنگ، همانطور که یک نقاش است. بنابراین شما بررسی خواهید کرد که آیا شما مسعود Rasputin را دوست دارید ... "اولین دختر مشکا Rasputina دختر نمونه بود، اما به زودی چیزی بین روابط آنها اتفاق افتاد.

و حتی زمانی که من یک رمان را در کنار خودم شروع کردم، به تفکر درباره ماشا ادامه دادم: "پس او در عشق فرو میرود!" برای سالهای عمر من خیلی با هم به اشتراک گذاشتن همه چیز با ماشا، که خوردن چیزی خوشمزه بود - من پیشنهاد می کنم: "بر روی، آن را امتحان کنید!"

فکر کردم، فکر کردم که چطور می توانم به او کمک کنم، و ناگهان متوجه شدم یک تاجر که می شناختم، ویکتور زاخاروف ... یک روز کنسرت ماشا در پرتغال توسط دو "روسونی جدید" با سبد گل های بزرگ حضور یافت. به نظر می رسد که بازرگانان از اوکتا در حال حاضر در تجارت در ایالات متحده بودند. وقتی که آنها در مورد عملکرد خواننده مورد علاقه خود شنیدند، از آمریکا به Madeira رفتند. طرفداران خلاقیت ماشین ما کارت های کسب و کار خود را به ما دادند. یکی از تلفن های ویکتور بود.

در یک کلمه، وی کارت کسب و کار خود را پیدا کرد و گفت: "من با ماشا شکست خورده. حالا او تنهاست او به یک دوست نیاز دارد ... »ویکتور با اولین هواپیمایی به مسکو مهاجرت کرد. اما پس از یک مدت کوتاه، او با ماشا مبارزه کرد.


او دوباره به اشک می خواند: "آه، چه باید بکنم؟ ویکتور سمت چپ لطفا، لطفا! "به طور طبیعی، من عجله برای جستجو. اما ویکتور شروع به شکایت از طبیعت فریبنده اش کرد: "اگر او Masha Rasputina نبود، من با او سخت تر صحبت خواهم کرد." "لازم بود توضیح بدهیم که ماشا خواننده بود، که مجبور بود با او متفاوت رفتار کند، نه به همان شیوه ای که با یک زن عادی. در پایان، او یک ستاره است! اما با تشکر از اولین دختر Masha Rasputina، او تبدیل به یک المپیک از انواع زیادی شد.

شاید این تقصیر من بود ... من این ارتفاع را به ماشا افزایش دادم، که نمیتوانست با هیچکس در برابر مساعی ارتباط برقرار کند. مردی که، مثل من، همه چیزش را بدون هیچ ردی از او می گیرد، پیدا کردن دشوار است ... من برای او به طور کامل همه چیز را انجام دادم، جز این که من به صحنه نمی روم. او در مقابل مخاطب آواز می خواند، و در سالن هیچ کس مظنون است که یکی دیگر از "Masha Rasputin" پشت صحنه است و در کنار او آواز خواندن آهنگ ...

- معلوم می شود، شما مانند هیچکس نمی دانستید و این زن را فهمیده اید.

"ما برای حدود هفده سال با هم بودیم. و این، شما باید موافقت کنید، بسیار ...

هنگامی که آنها برای اولین بار ملاقات کردند، آلا آگیوا - که نام ماشا - دختر ساده ای از یک روستای دور افتاده Urop بود. من می ترسم این مکان، که در تایتانیای سیبری گمشده گم شده است حتی بر روی نقشه نیست.


هنگامی که شاعر لئونید Derbenev، که اشعار Masha "من در سیبری متولد شد" نوشته بود: "دشوار است برای رسیدن به جایی که ماشا می آید، و آن را تقریبا غیر ممکن است از آنجا بیرون رفتن و حل و فصل در مرحله مسکو!" من به یاد داشته باشید با ماشا با کنسرت در کمرووو، در کاخ ورزش، و او می خواست روستای خود را به من نشان دهد. ما در یک لینکلن دوست داشتنی نشسته ایم و در یک سفر قرار داریم. در آن جاده ها نه به تصویب، نه به تصویب، و ما در "لینکلن" رفته اند. خوب، ستاره محلی! هنگامی که آسفالت تمام شد و جاده کشور شروع شد، همه در چاه ها، ماشین ما به تراکتور منتقل شد و در امتداد ضربه ها کشید. در نتیجه تراکتور ما در گلدان گیر کرده است. و یک کیلومتر دو کیلومتر به سمت روستا به پا افتاده بود.

و اطراف زیبایی افسانه! تاجیک بی پایان! در یک تپه بالا، در رودخانه، چند خانه وجود دارد. شش یا هفت ... به هر حال، این خانه ها، که از بلوط قرن ها قطع شده اند، صد ساله هستند. و هیچی، آنها ایستاده اند! فقط به زمین آنها را ترک کرد، تا آنجا که ویندوز در سطح زمین معلوم شد. همه مردم روستا از دیدگاه Masha Rasputin زندگی را از دست دادند. بله، ماشین عجیب و غریب که در جاده ما منتظر بود ...

ماشا خانه ای را که در آن متولد شد، به من نشان داد. کلبه با گنجه و یک اتاق بزرگ. کوره روسی، در پنجره های گلدان گلابی، در گوشه ای از تصویر. ما همسایگان مهمان شهر را به ارمغان آوردیم: سوسیس، پنیر ...


ماشا به من گفت چطور او، کوچک، مجبور شد خوک را بخورد. او دم زخم های خوک را پیچیده بود، به طوری که آنها باغ را نمی گرفتند. گاهی اوقات من از طریق رودخانه و تاگا رفتم، در چمن ضخیم دروغ می گویم، رویای رشد و تبدیل شدن ... ملکه اسپانیا! و او را دیدم مسکو تنها در یک جعبه شکلات، که او از شهرستان آورده شده است.

من به او آموختم که به شیوه ای متفاوت به زندگی بپردازد و حداقل یک رابطه عادی با اولین دختر مسعود Rasputina داشته باشد. به عنوان یک مجسمه ساز، که از موادی است که من دریافت کردم، یک ستاره است. برای شروع از، Alla از سبزه تبدیل به یک ورزش: موهای تیره برای زیبایی سیبری غم انگیز است. سپس آن را به من نشان داد: او نیاز به پوشیدن موی سر به جلو پیشانی خود را. سپس فرم ابروش را تغییر داد. به نظر من نقص کوچک در صورت آلا وجود داشت: فاصله از بینی تا لب بالا به استاندارد نمی رسید. و من به او توصیه کردم: "شما باید تمام وقت لبخند بزنید. لبخند به گوش - اسب خود را! به یاد داشته باشید! "بعدی - یک رقم. من نمی گویم که او چاق بود، اما از دست دادن چند پوند صدمه دیده بود. او یک شکم کوچک داشت. من این تمرینات را نشان دادم که می تواند این نقص را حل کند. هر روز او یک ساعت در ژیمناستیک مشغول به کار بود و یک بار در هفته در پارک Izmailovsky Park رفت.


من مجبور بودم هر دو سبک و هنرمند و هنرمند و آرایشگر باشم . پاهایم را با سانتی متر اندازه گرفتم آنها بسیار زیبا بودند، اما قسمت پایینی پا کوتاهتر می شد. و من، با یک میلیمتر دقیق، طول دامنۀ ماشا را با برش های مورب در طرفین محاسبه کردم. پاشنه 14 سانتی متر کارت ویزیت شد. باور کن، این یک هنر کامل است! چگونه زیبا به نشان دادن پا، چگونه به یک دست، چگونه به لبخند در زمان ...

من تدریس کردم Masha درست صحبت کردن، خوردن، لباس، حرکت، ظرافت از ماشین خارج شد. و، البته، آواز خواندن! برای تغییر لحن صدای او، مجبور شدم سخت کار کنم. فقط در اواخر دهه 1980، ماشا صدای اختصاصی اش "Rasputin" را می خواند، برای همین من به او یک تکنیک بسیار پیچیده به نام "تقسیم بسته های نرم افزاری" آموزش دادم.

"این فقط داستان Pygmalion و Galatea خود است!"

- این امکان وجود دارد و بنابراین می توان گفت. من هشت سال تمام کردم که آللا آگیوف را نوازش کردم، با صدای نازکی، بدون توجه به موسیقی، به مشهور مشهور سپتین ...

... داستان من با Masha Rasputina، به طرز عجیب کافی، با یک مدرسه شروع شد. من حرفه ای برای ورزش رفتم و در مورد موسیقی فکر نمی کنم. هنگامی که در رقص بودم متوجه شدم که تمام دختران، مانند زنبورها، در اطراف صحنه ای که مرد با گیتار آواز خواند، چرخید: «من در جنگل بهار سیب سبز نوشیدم ...» من دوسپس، تریپسپ و سپس نوعی از هلیاک دارم! "آه، - من فکر می کنم - معلوم می شود، هر کس دختران را دوست دارد!" پسر خواند، پرید

از صحنه و در حال رفتن به سمت چپ بود، همانطور که شانه اش را گرفتم: "خب، به من نشان بده که در آن شما اینجا قرار گرفتی". او یک زن و شوهر از آکورد نشان داد. و این همه! تمام شب من در اتاق زیر شیروانی نشستم، آن آهنگ را تجزیه و تحلیل کرد. در اطراف کبوتر کوی، و من، شستن انگشتان دست در خون، با گیتار نشسته ام. از آن لحظه، عشق من به موسیقی شروع شد، که ناگهان سرنوشت را تغییر داد و با ماشا ارتباط برقرار کرد ...

- کجا این معجزه سیبری را پیدا کردید؟

- در کارخانه بافندگی "سحر قرمز"، که نزدیک ایستگاه مترو "Semenovskaya" ...

در آن زمان من در جنوب با گروه های سازنده کار می کردم، اما این لحظه وقتی تصمیم گرفتم به سمت مسکو حرکت کنم و تیم خودم را بسازم. سؤال مطرح شد: کجا تمرین کنیم؟ کسی توصیه کرد که در این کارخانه کار کند. من با خوشحالی موافقم که یک دورۀ موسیقی را برای نیمه وقت برگزار کنم. پس از همه، مهمترین چیز این بود که کلاه ها را از سالن مجمع دریافت کنید! در طول روز، من و بچه ها در آنجا مشغول تمرین بودند، و در شب من اصول اولیه بازی گیتار را با پیچ و تاب و پیچ گوشتی تدریس کردم. دختران با لذت به ما فرار کردند.

یک روز من یک جادوی نفس گیر از یک صحنه در یک جمعیت از طلای جوان را دزدیدم! سپس دیدگاه های ما با صاحب مجسمه ملاقات کرد. یک مکث وجود داشت من چیزی برای بهتر شدن پیدا نکردم: "دختر، اما نمیتوانید آواز بخوانید؟" او به عقب برگشت و ترسید، اما دوستانش او را به جلو بردند. او میکروفون را گرفته و چیزی را در صدای نازکی آواز خواند. این اولین ملاقات ما با ماشا Rasputina ستاره آینده بود ...

مشا گفت که از روستای خود به شهر کوچک Belovo نقل مکان کرد. در آنجا او تصمیم گرفت برای یک نقاش مطالعه کند. اما پس از آن او تحصیلات خود را کاهش داد و مانند پسر عموی او Frosya Burlakova رفت تا مسکو را با یک چمدان تسخیر کند. او گفت، امتحانات او در موسسه تئاتر شکست خورد. من مجبور شدم به عنوان یک دانشجوی کار کنم محدودیتی وجود داشت که هزاران نفر از دخترانی مانند او را در مسکو زندگی میکردند. به یک کلام، او تبدیل به "limitchitsey."


من نخواهم گفت که آلا زیبایی است، اما از آن به عنوان یک عطر تازه و خلوصی که فورا قابل درک است - این دختر از سیبری می آید. بسیار ساده لوحانه، با شایعات ملودیک، باز، مستقیم. به نحوی او، مایل به نشان دادن دانش خود از موسیقی، از من مهمتر از من پرسید: "آیا شما فازر دارید؟" با اشاره به فیزر - پدال مورد استفاده توسط گیتاریست ها. او به طور واضح در مورد رقص در باشگاه، که در آن او با دوستانش فرار کرد، شنیده بود، به همین خاطر او به من گفت. سپس Mashinho به نظر می رسد مانند یک متخصص بزرگ در موسیقی به شدت به من دست زده ...

او تمام دانش خود را از فیلم گرفت. در باشگاه کارخانه آنها به طور نامحدود چرخش سینمای هند، آنها آورده "بیا و صحبت" با آلا Pugacheva. او حدود ده بار به او نگاه کرد. پوگاچوا برای بت ماشا بود!

هنگامی که ما با دختر اول Masha Rasputina و Alla قلب به قلب صحبت کردیم. آلا گفت که او از سیبری به سوی مسکو آمده است، او مدت شش ماه در آنجا زندگی می کند. شکایت کرد که چقدر سخت است برای یک - فقط شصت روبل، در یک خوابگاه در یک اتاق با سه دختر زندگی می کند. "و کجا؟" - بپرس "در پارک چهارم،" اللا پاسخ داد. "وای، چه اتفاقی می افتد! - من تعجب کردم - و من در پارک دوم هستم همسایه ها، معلوم می شود. "

هنگامی که ما با آلا در باشگاه ملاقات می کنیم. او تقریبا گریه می کند در اینجا، آنها می گویند، پیشرفت دریافت کرده اند و ... تمام پول صرف شده است. و برای مدت زمان طولانی در حال حاضر. به نظر می رسد که من نمی توانم مقاومت کنم، من سه میله شکلات و یک مرغ را خریدم و همه را در یک رژیم غذا خوردم. او همیشه گرسنه بود. چیزی اشتباه سیبری، قهرمانانه! فورا او تمام حقوق خود را صرف می کند، و سپس اجرا می شود تا قرض گرفتن پول از دختران. فقط بدهی می دهد - و دوباره مرد گرسنه نشسته، پا زدن می کند. "سرم دائما چرخید، و شکم من درد می کند!" - او شکایت کرد. من خیلی متاسفم که او بلافاصله پیشنهاد داد. - "و به من می آیید. مامان چیز خاصی می بخشه. "

در شب ما در ایستگاه مترو "Semenovskaya" ملاقات کردیم. Alla آمد در یک کت چوپان، که در آن او از سیبری آمد. مامان در شام کتلت را برای کل خانواده فشرده کرد. من روی میز روی یک میز گذاشتم که هشت قطعه سیگار کشیدند و به همین دلیل آشپزخانه را برای لحظه ای ترک کردند.

من برگشتم - و در ظرف تنها دو کتله دروغ می گویند. آنها منتظر من هستند. خوب، چه کاری می توانید انجام دهید؟ گرسنگی، همانطور که می گویند، عمه نیست بیشتر از همه، Alla عاشق، البته، dumplings. می توانید یک صفحه را بخورید با گذشت زمان، البته، او به کنترل اشتهای او آموخت ... مامان، به یاد داشته باشید، از این رفتار آشنایی جدید من شگفت زده شد، اما همه چیز را به او توضیح دادم. از آن زمان، من شروع به تغذیه او به طور منظم.

- ماشا قبل از اینکه دوست داشتین؟

"او فقط هجده سال داشت." بسیار جوان است البته، دختر او برجسته بود، بسیاری سعی برای priuadit برای او، اما به دلیل او را در ریاضت آورده بود، همه سوار. او برای شوهرش مراقبت از خود کرد.

این قبل از اینکه ما ملاقات کنیم. یک پسر خاص از Belov از او خواسته بود. هنگامی که او از سیبری به مسکو آمد، عشق قدیمی او را یافت و به یک تاریخ دعوت شد. آلا، در مورد هر چیزی، به نظر نمی رسد، به دوست پسر در اتاق هتل آمد. و او شروع به آزار و اذیت او کرد. برای او، فقیر، لازم بود که به شدت مقاومت کند و فرار کند، او را بدون هیچ چیز ترک کرد.

در مسکو، آلا، دختران با تجربه تر هر روز یکشنبه خود را به رقص می کشند. گاهی آقایان آقایان را به رستوران ها دعوت می کنند. او بارها و بارها به برخی از داستانها گریخته بود، گاهی اوقات مجبور به عقب افتادن بود. او خیلی ساده لوح بود که حتی نمی توانست تصور کند که برای پرداختن به "پرداخت کردن" ضروری است. یک روز Alla فرار از رستوران، پریدن از پنجره. خدا را شکر، این فقط طبقه اول بود ...

اغلب به تمرینات ما آمد. ما هیچ رمان دیگری نداشتیم چند بار آنها بوسیدند، این همه. و سپس به جنوب رفتم. بعد از مدتی او به من تلفن می کند. و بلافاصله در اشک: "وو، تصور کن، من فراموش کردم، و من از کار از کار اخراج شدم. از خوابگاه خارج می شوند. من هیچ جا نمی روم چه باید بکنم؟ ظاهرا دوستانش او را توصیه کردند: آنها می گویند، یک مسکو، یک لیسانس، چیزی برای از دست دادن وجود دارد! من فکر کردم و فکر کردم و تصمیم گرفتم: "برو به مادر من. شما تا زمانی که رفته اید با ما زندگی می کنید. سپس چیزی را می بینیم. " من مادرم تلفن کردم البته، او سوالاتی داشت. اما من هنوز سی و چهار ساله، یک مرد مستقل هستم. من به مادر خود گفتم: آلا در یک گروه ما، به یک کلمه، یک بیگانه ...


من حدودا دو هفته برگشتم ، Alla در حال حاضر با ما است. در شب تمام خانم ها شام خوردند. از آن روز، آنها شروع به خوشبختی کردند. کجا باید بروم؟ عشق هویج! ..

- آیا شما در عشق یکدیگر توضیح دادید؟

- ما چیزی به یکدیگر نگفتیم. همه چیز به طور طبیعی اتفاق افتاده است. پس از همه، این واقعیت که او تصمیم گرفت با من زندگی کند، و این واقعیت که من آن را مجاز گرفتم، تابو را در مورد رابطه حذف کرد ...

البته، آلا به من رسید: یک ورزشکار، یک موسیقیدان، نوشیدن نمی کند، سیگار نمی کشد و یک فرد قابل اعتماد است، بدون حماقت. چه چیز دیگری؟ او نیاز به یک شانه داشت که می توانست آن را بپوشاند و من آن را تنظیم کردم.

آپارتمان ما دو تا اتاق کوچک داشتیم. والدین در یک اتاق بیست و یکم زندگی می کردند و ما در شش متر خانه مان هستیم. در اتاق ما یک مبل کشویی و پیانو وجود داشت.

با مادر من Alla یک رابطه نداشته است. Alla یک مرد تیزه است، با سادگی مستقیم سیبری، و مادر من، مسکو، بومی، در بسیاری از موارد جرم. اما اگر درگیری رخ داد، آن را به رسوایی رسوند: من یا پدر من همیشه سعی کرد آن را مختل کند. به هر حال، در مزرعه، آلا یک استاد بزرگ بود، و در سرعت رعد و برق مرتکب شد. لباس زیر را شسته: ماشین لباسشویی در حمام کوچک ما نمی تواند فشرده شود. به طور طبیعی، به عنوان یک سیبری واقعی، او ماهرانه مجذوب dumplings. اما اساسا مادر من پخت و پز بود، Alla بیشتر در قلاب بود.

هنگامی که او یک ستاره شد، و کمد لباس بزرگ - حدود 50 پالتو خزدار! - با تمام این اقتصاد فقط عالی مدیریت شد. من همیشه از او ستایش کرد: "شما دو استعداد دارید - برای آواز خواندن و پاک کردن!" او چمدان خود را جمع کرد، اجازه نداد کسی به این روند برود. استاد از تمام معاملات بود! اما اغلب او نباید این استعداد را نشان دهد. اساسا ما با کنسرت ها سفر کردیم، در هتل ها زندگی می کردیم، البته، در رستوران ها خوردیم ...

"چگونه پدر و مادر خود را ملاقات کردید؟"

"آنها برای چند روز از ما دیدن کردند. آنها برای شب در اتاق پدر و مادر مرتب شده بودند. چهار نفر از آنها با اجداد من روی نیمکت خواب بودند.


آنها، به طور طبیعی ، همه را به کنجکاوی: هر دو سرخ میدان، و مترو و فیلم در "Vidik"، که من آنها را پس از شام نشان داد. والدین ماشا جمع شده اند تا به اوکراین بروند، بنابراین آنها توسط دختر متوقف شده اند. یک فرد بی نهایت مادرش بود! او با تغییر مکان وسواس گرفت - همیشه او را از شهر به شهر نقل مکان کرد ... در سیبری او سرد بود، در Cheboksary، جایی که آنها بعدا زندگی می کردند، طولانی باقی ماند: "چیزی که من همسایگان را دوست ندارم!" و دوباره، حرکت - در Kamenka پدر ماشا به طور قاطعانه برای همسرش رفت.

نیکولای Ageyev سیبری واقعی بود، به عنوان یک برق کار می کرد. یک روز یک حادثه در محل کار رخ داد - او تحت فشار بود و هر دو دست را از دست داد. وقتی پدرش معلول شد، ماشا کاملا بچه بود. او به من گفت که او اغلب با پدرش ماهیگیری می کند. او را کمک کرد تا کرم بر روی قلاب قرار داده و ماهرانه ماهی را از او بیرون بکشد. او همچنین یک استاد بزرگ تمیز کردن ماهی بود.

مادر من، به نظر من، در یتیم خانه رشد کرد. یک دختر هشت ساله توسط هنرمندان سیرک برای "لاستیک" انتخاب شد، زیرا او به طرز شگفت انگیزی انعطاف پذیر بود و او در برنامه ایگور کیو ظاهر شد. سپس، به علت آسیب پشتی، او مجبور شد سیرک را ترک کند. او با حزب زمین شناسی برای کار در سیبری ترک کرد. او او را ملاقات کرد - نیکولای Ageyev.

این خانواده در بازنشستگی پدر زندگی می کردند، به علاوه مادر من کار می کرد. ماشا برادر کوچکتر، کولا است. او به من گفت چگونه او را در کودکی خود را فریب داد.

مادرم برای بچه ها حوا را خرید می کند، و آللا کلایا می ترسد: "نگاه کن، این مرغ را نخور! Uzbeks آن را زد. " او، ساده لوح، او را باور کرد، و تمام ظرافت به یک خواهر بزرگتر حیرت زده رفت. کولیا مدت زیادی به یاد او گذاشت: «من مرا فریب دادی!» و با صدای بلند جواب داد: «به من اعتماد نکن، احمق!» وقتی که آلا Masha Rasputina شد، کولا به Masha Rasputina آمد و همچنین می خواست آواز بخواند. اما او موفق نشد. من او را یک تکنسین برای ما ساختیم در حال حاضر او به عنوان ماشینکاری در مترو کار می کند ...


پس از اعلام Alla، سالی است که ما اعتراف کردیم که یک کودک خواهیم داشت. "این زود است ... من می خواستم که شما شروع به خواندن کنید ... با این حال، همانطور که می دانید،" او به او گفت و برای کسب و کار در سوچی رفت. ما امضا نکردیم هشت سال ازدواج مدنی بوده است. تابستان بود. ماشا با من ماند به یاد داشته باشید، در یک کلاه، با شکمم که قبلا مشخص شده بود، وارد هوا شدم. و وقتی زمان تولدش بود، اعلام کرد: "من به مادرم، به اوکراین بروم."

"دخترت چی شد؟"

- ماشا پس از مادرش - لیدا نام برد. من در برابر دعوت یک کودک به افتخار یکی از اعضای خانواده، آنها می گویند - یک علامت بد. اما ماشا بر این اصرار داشت. دختر من مدت ها در اوکراین زندگی می کرد: در تابستان گرما، میوه ها، ویتامین ها وجود دارد. وقتی ما با ماشا لیدا رفتیم دیدار کردیم. دختر من سال و نیم بود. من نگاه می کنم، مادرش به او اجازه می دهد همه چیز را بپوشد، او هر هوی و هوس را تحسین می کند. لیدا با یک چکش چوبی به پدربزرگش ضربه می زند، و هیچکس حتی نمیتواند نظر بدهد! او برای یک آب نبات می پرسد، بلافاصله: "بخور، با التماس!" من نمی توانم خودم را متوقف کنم و گفتم: "لدی جورجیوینا، چرا شما بچه ها را خیلی خراب می کنید؟ در غیر این صورت او را در همه چیز غافل می کند! »و سپس آن را زد! کلمه به کلمه، ما نزاع کردیم من برگشتم و به خروج رفتم: "اگر چنین است، من به خانه رفتم!" Masha همه در اشک عجله بعد از من: "من نمی خواهم اینجا بمانم دیگر، من با شما هستیم!" ما رفتیم. و بعد از مدتی آنها لیدا را به مسکو بردند ...

لازم بود اتاق را بپوشانیم: در اتاق کوچک ما بین مبل و پیانو یک کمد کودک را فشرده کردیم. و ماشا به یک زندگی عادی زنان رفت: شوهرش، یک کودک، تابه ... آیا می توانست تصور کند که این افتخار با خود Pugacheva به زودی رقابت خواهد کرد ؟!

"چرا نشناختی؟" آنها می گویند، ماشا اشاره نکرده است، ازدواج کرده است؟

- آیا تولد یک کودک یک اشاره نیست؟ به سادگی هیچ وقت وجود نداشت. و اصرار نکرد. من همیشه در سوچی بودم. و آن را به تدریج شروع به آموزش موسیقی. من آن را به پیانو می آورم و نشان می دهد: "این کلیدها هستند. سفید رنگ است، سیاه و سفید یک نیمه است. آن را امتحان کنید. " او مرا اطاعت کرد به سرعت متوجه شدم: آنچه را که به او می گویم، باید انجام دهم!

ماشا در همه جا مرا دنبال کرد البته، او می خواست کشور را ببیند و در صحنه اجرا کند. ما با این گروه یک ترانه از رپرتوار Pugacheva تهیه کردیم، او با او بود و با ما در رستوران ها اجرا می کرد ...

- چه موقع تصمیم گرفتید ازدواج را قانونی کنید؟

- لیدا هشت ساله بود و همه ما زندگی نکردیم. سرانجام، ماشا به جشنواره آلمان دعوت شد و برای رفتن به خارج، به گذرنامه من نیاز داشتم. در همان روز ما امضا کردیم و Masha Alla Ermakova شد. ده سال بعد، به دلیل آشنایی او با افسران پلیس بالا، او یک سند جدید دریافت کرد، که در آن سیاه و سفید نوشته شده بود - ماریا راسبوتینا. بنابراین نام مستعار نام واقعی او نام گرفت.

"آیا شما یک نام مستعار فکر کرده اید؟"

- هیچ چیز در هنر وجود ندارد. در حال حاضر نام خود باید بازی کند! هنگامی که او به خاطرات سقوط کرد: "من به یاد دارم، هنوز هم مادربزرگم را از روستا باز می کنم، یک پنی از آنها می گیرم و یک کنسرت را اعلام می کنم. من دو صندلی را بگذارم، ورق پرده را به هم بزنم و بگذاریم آواز بخوانیم. و در روستای همسایه نیمی از ساکنان به نام Rasputin بود. و حتی شاید، Grishka Rasputin خود از آن مکان ها بود. " سپس آن را به من سوزاند - Masha Rasputin! اما او نمی خواست مدت زیادی به ماشا تبدیل شود. همه دختران سیبری وقتی می آیند برای تسخیر پایتخت، رویای ایزولد، جولیت و سپس نوعی ماشا ... روستایی! در ابتدا او تحت نام ماریانا Ageyev عمل کرد. به طعم من، بسیار خوشحال شد. من چیزی در اصل روسی، قدرتمند، مانند صدای او را می خواستم. و پس از آن، دوم آلا، پس از Pugacheva، در صحنه نمی تواند باشد! یک کلمه، من او را برای یک ماه کامل متقاعد کردم. در آخر او را ترک کرد بنابراین Masha Rasputin ظاهر شد.

بطور معناداری یک ماه بعد، من فراموش کرده ام که نام او Alla است. ماشا و ماشا به یاد می آورم که پدرش برای دیدار آمده است. "آلا،" او به دخترش می گوید. من به او گفتم: "نیکلاس، او را صدا نکن. او حتی پاسخ نخواهد داد. "