عشق بی رحمانه و شور و شوق محکومیت

از برخی نمونه های جنس عادلانه، او تقریبا مجبور به عقب افتادن بود. خیلی خجالتی، حتی سعی کرد در سخنرانی ها نادیده گرفته شود، که از سه شنبه به مدت سه روز نگهداری می شد، که یکی از مدیران آن یک بار اظهار داشت: "شما، شلخ، نگاهی دقیق تر". در غیر این صورت، برخی از دانش آموزان گردن خود را به پایان ترم تبدیل می کنند. دانیل مضطرب شد: دختران خود را به طور بی شرمانه تحمیل می کنند، و وانمود نمی کنند که یک رابطه جدی داشته باشند. شاید، به عنوان یک جوان، این مرد فقط نمی فهمید که "بازی دادن" فقط یک طعمه خوب است. Inessa به خصوص مشتاق بود. یک زیبایی شرقی شرقی، که همیشه اولین بار در همه جا عادت داشت، اغوا کردن مرد، از تمام مرزهای مجاز عبور کرد. از بین رفت، تعجب می کرد که چرا این زن دهقان به او توجه نکرد. آلکسی، که در همان اتاق با شلخ زندگی می کرد، برای بالا بردن حجاب اسرار آمیز کمک کرد. او به وضوح به اینسا گفت: "بیا، بیکوتوریووا، پاشنه خود را بر پاشنه های خود بپوشان." در "کارشناسی ارشد" در روستا، چنین "تلیسه" رشد می کند - انگشتانتان را لیس بزنید: او عکس خود را دید! میخواهی من را دوست داشته باشی؟ این شخص به شدت Inessa را به سمت خود کشید، به طرز شگفتآیزی بوسید و حتی یک ضربه ی سنگین در چهره، خم شدن را متوقف نکرد. پیچش یا حلقه زنی، او به دختر فراری گریه: - و شما هنوز هم در مورد پیشنهاد من فکر می کنم - چه من بدتر ؟! - و خندید، عصبی روبروی گونه ی قرمزشش کرد.
در آن شب، Inessa برای اولین بار در زندگی او مست بود. چشمان او به طرز تبخیری درخشیدند و لب هایش در یک زمزمه زمزمه می کردند و تکرار این نبوت صریح و صریح می گفتند: "همانطور که من خواهی بود! معدن! "
همکلاسی های متاهل یک دوست دختر مست در اتاق آپارتمان خود را ترک کردند، قبلا دکمه زنگ را فشار داده بود.

دیدن کودک دیوانه او، پدر و مادر محترم - به عنوان اگر بر فرمان: "یخ زده!" - در داخل درب مسدود شده است. پدر ابتدا به حواس خودش آمد، دخترش را به آپارتمان کشید، و با نگاهی مستمر به پله ها نگاه نکرد. در طول زمان، Inessa حتی در مورد تمایل وی برای برنده شدن دانیل در هر قیمت حتی قاطعتر شد. تقریبا "به طور تصادفی" او تقریبا همیشه خود را در کنار او یافت. با توجه به و بدون هیچ دلیلی، به شلخ نزدیک شدم، از شورای راهنمایی خواسته شدم، مانند اینکه تصادفا بر روی شانه ام قرار بگذارم، دستم را لمس کنم. من با سیب و شیرینی او را درمان کردم. این مرد رد شد و پس از استعفا، نشانه های وسواس انگیزی از توجه را شروع کرد. در طول رابطه آنها، کل درس خوشحال شد. و شاید شاید بیتگوییووا راضی باشد اگر "استاد" توسط گوشهای که Inessa در شهرت در شهر بود اطلاع داده شود، میوه می آورد.
- شما جذاب هستید؟ - در یک جلسه پرسه زد در پیشانی.
دختر، خجالت کشید، دور نگاه کرد. و فقط می خواست چیزی بگوید، همانطور که دانیل ریش کرد:
- به روحی که نزدیک من نبود، متوجه شدم؟ و سپس شما باید قبل از تابوت سیلیس خود بخورید - من شما را خورده، مار! - و دیدم دختر به اشک اشک می ریزد، دست هایش را در اطراف شانه اش قرار داده و او را به او فشار می دهد. "یینگ، چرا شما به این همه نیاز دارید؟" من تو را دوست ندارم من آن را دوست ندارم - شما درک می کنید، شما لاک پشت گنگ؟ آنها می گویند حق: مو بلند است - ذهن کوتاه است، - Inessa راحت تر خندید، و او خود را به هر حال نزدیک به پسر فشار.
آن شب آنها تنها بودند. مهره سخت در پاسخ به وعده شکست خورد که پس از آن دختر برای همیشه تنها او را ترک خواهد کرد. دو هفته بعد دانشجویان پراکنده شدند.

این داستان به تدریج از حافظه دانیل پاک شد و در یک کجای نگرانی های روزمره گم شد. او با ایوانکا خوشحال بود. یک سال پس از عروسی، نازک مانند یک نی، او دختران دوقلو را تولد کرد، که شلخ آن روح را دوست نداشت. در طول سالها، عشق او به همسرش محو نشد، اما سایه های جدیدی به دست آورد.
سالم، هوشمند - ساژن سفت و محکم در شانه - رئیس و همسر باریکش - سرپرست یک مدرسه روستایی - صحبت از شهر بود، اما تنها در مورد این واقعیت است که باید چنین مرد و زن مورد مراقبت قرار گیرد. از زمان دوران قدیم در روستا، استاندارد زیبایی زنانه زنان است، همانطور که می گویند، قوی با شیر است. ایوانا شلخ با این تصویر در ریشه همخوانی ندارد. او یک معلم خوب بود، یک زن عاقل. شاید در جایی در فرانسه این است که هیچ قیمتی وجود نخواهد داشت، اما در چشم خوشنامهای روستایی، بسیاری از جوانان کالج را از دست دادند. و بعضی از آنها، با امید مخفی و حتی با احتیاط، انتظار داشتند که رئیس جمهور در نهایت از هم بپاشد: در زندگی او همواره صاف بود. سخن گفتن "در یک بدن سالم - یک ذهن سالم" گاهی با واقعیت مطابقت ندارد: سالها کار از سپیده دم تا غروب. شلخ قلبش را شکست. پس از رد رئیس از بیمارستان، او برای اولین بار در بیست سال واقعا در تعطیلات رفت و به یالتا رفت. ایواننا - ارتفاع امتحانات، بنابراین او نمیتوانست به شوهرش بپیوندد. آسایشگاه استراحت خانه نیست، و برای سالهای بسیاری از زندگی متاهل، یاد گرفته اند که در همه چیز به یکدیگر اطمینان داشته باشند.
دانیل شوله از سواستوپول به یالتا، به عنوان یک ساکن روستای واقعی، البته از طریق دریا سفر کرد. او، مانند یک پسر، از کیوان به ستون فرار کرد، از باد سرش خوشش می آمد، اسپری پرواز در چهره، فوم دنباله ای از قایق.
همانطور که شلخ تصور می کرد، مسافران را به سمت شیب کوه موغابی حمل می کرد تا به لیورادیا از بندر یالتا با اتوبوس رفت، که به شدت پف کرده و تکان می داد.

دانیل یک اتاق در یکی از کاخ های سلطنتی سابق داشت. حتی بازسازی بی رحمانه عظمت سابق این ساختمان را نادیده گرفت. شما به سرعت به خوبی استفاده می کنید، اما هیچ تایر به عنوان روش بی پایان نیست. و شمخ شروع به بازدید از آنها کمتر و کمتر. او ساعت ها در مورد پارک سرگردان بود، مثل یک نوزاد، چشم هایش را در تنوع رنگ ها و رنگ های مختلف چشمک زد. او قبل از خلق دستهای انسان غافلگیر شد، در انواع درختان و درختچه ها شگفت زده شد، تلاش برای حفظ حداقل برخی از نام ها، اما با آموختن که بیش از 400 نفر از آنها وجود دارد، او این سرمایه گذاری را رها کرد. همانطور که او سعی داشت عقب بماند، او سعی کرد تا همه چیز را ببیند تا به همه جا برود. یک روز با پیاده روی در کنار پارک لیادیا، او به Sunpath معروف رفت و در جنگل بلوط ممرز پیچید. جایی که به لطف تاج های درختان سرسبز که در آن نزدیک است، حتی در روزهای بسیار گرم، سردی آرام وجود دارد. پاهای خستگی ناپذیر او را به جلو بردند، نگاهی به چهره های پیاده روی بیکار، مانند آنچه که پیش بینی می شود، می آید.
این مسیر به اواسط سالن آسایشگاه یاس نایا پلیانا، هفت کیلومتری پشت سر او را هدایت کرد.
شلخ فکر کرد، "بنابراین، من بهتر می شوم، و سپس نگاه او بر روی صورت آشنا کسی.

- Инесса، - خود را پشت سر گذاشته است. و تنها در حال حاضر، تقریبا دو دهه بعد، او در نهایت اظهار داشت: "چقدر خوب است!" به نظر می رسید که سالها تنها به او کمک کرده بود. آنها، مانند یک هنرمند با استعداد، توانایی های خود را به دست آوردند، سکته های جدیدی را برای ظهور خود به وجود آوردند، که به پرتره بسیار پرکار تبدیل شده بود. Inessa یک همکلاسی و از شادی غیرمنتظره را در آغوش گرفت (هرچند جایی در ناخودآگاه، دانیل می دانست که منتظر این جلسه است همیشه) او را برداشت و به آرامی او را بوسید. برای یک لحظه زن خجالت زده بود، و پس از آن، بدون رها کردن دستش، کنار هم نشست.
او از چشمان خوشحالش پرسید: "استاد، آیا واقعا شما؟" آیا رویا نیست؟ "- و زنگ زد، مثل یک زنگ، خندید، به او چسبیده بود.
دانیل بیشتر به "Clear Glade" آمد. صعود به مراحل، او به اشتباه در مجسمه لئو تولستوی فریاد زد و در حالی که Inessa ظاهر شد، بی صبرانه در فضای خانه منتظر بود. فراموش کردن سنشان، مثل بچه ها، چهره های احمقانه را به یکدیگر می چسبانند، تقلید حیوانات کوچک را از گوشه های زندگی. آنها پنهان شده و به دنبال یک میوه ماگنولیا، برای مدت طولانی در حوضچه های مصنوعی نشسته، غرق تزئینی غرق می شوند. اینسا پسر جوان را برای درمانگاه به آسایشگاه آورد. این دوازده ساله بچه این واقعیت را که عمویش مراقب مادرش بود را دوست نداشت. او پس از مرگ پدرش به طور کامل بهبود نیافت و از مادرش حسادت می کرد، هرچند او بهترین کار خود را نکرد تا چهره او را نشان دهد.

شلخ درباره این بیماری، درباره کار، درباره خانواده را فراموش کرد . بنابراین زمان پرواز آنها با اینسا هستند - یک زن و شوهر بسیار زیبا، این همه جا تکرار شد، آنها خستگی ناپذیر عکس کردند. Inessa شکوفه مانند یک دختر برای ازدواج، و Shehelh به نظر می رسید ده سال خوب از دست داده است. در یک هفته همه چیز را در مورد یکدیگر آموختند. و اگر چه بخش بسیار مایه تاسف بود، دانیل در قفسه بالا در محفظه خود سقوط کرد، به طریقی با امدادگرفت. چه اتفاقی افتاد، مدتی به او شگفت زده شد، حالا سنگین بود، و شلخ می خواست او را مانند یک بار غیر ضروری پرتاب کند. اگر چه او آماده سوگند خوردن عاشق بودن تعطیلاتش نبود. برای دانستن احساسات او، دانیل نمیتواند و نمیخواست. مغز یک فکر را خسته کرد: "خانه!"
او تقریبا فراموش کرده ام حماسه آسایشگاه خود را، اما Ivanna نه نه، و در مورد چگونگی درمان رفت، او نمی خواهم به بازگشت به درمان و استراحت. روابط به نحوی انحراف یافت، علاوه بر این - همسر از صمیمیت اجتناب کرد.
وقتی شوخ از همه چیز خسته شد و تصمیم گرفت رابطه برقرار کند، شوهر به آرامی یک بسته سنگین را از گنجه بیرون آورد و محتویاتش را روی میز گذاشت: نامه ها، عکس ها.
"شما خیلی خوشحال اینجا،" او اشاره به اولین کسی که او پیدا کرد.
"با چه حرفی نامه های من را بخوانید؟" - دانیل این حمله را ادامه داد.
"شما؟" - همانطور که گول زدن، تکرار Ivanna. - به پاکت ها نگاه کن - نامه ها به من خطاب شده اند. اما شما اشتباه نکردید: یک نفر و شما وجود دارد. از پسرم، از ارتش، "او را متوقف کرد.

دانیل یخ زده
"چی وجود دارد: یک تا یک". او عکس را برگزار کرد.
هزاران افکار بلافاصله از سر شلخ سرش دادند: "پسر. آیا ما یک پسر داریم؟ چرا او چنین نگفت؟ نه! آیا این جلسه بدون ردیابی می تواند ادامه یابد؟ "
- او نام خانوادگی دیگری دارد، یکی دیگر از نام خانوادگی، اما ببینید که چگونه او به نظر می رسد مثل شما - به نظر می رسد از جایی دور از او او آن را شنید. ایوانکا سمت چپ دختران سالهاست که در مؤسسه تحصیل کرده اند، به همین دلیل آنها مجبور نیست دختران خود را محکوم کنند. خالی او در همه جا سکونت داشت در خانه، در حمام، در دفتر نفرت انگیز. همه چیز گیج شد: درد از دست دادن خانواده و لذت یافتن پسر. تلخ تلخ کمک کرده است تا مشکلات را حل کند، و دانیل، علیرغم قلب بیمار، آن را با لیتر خاموش کرد. در روزهای تعطیل در خانه، خانه را ترک نکردید و نوشیدم ... منجر به دیوانگی شد.

هنگامی که در آستانه خانه ظاهر Inessa ظاهر شد. دانیل همچنان امیدوار بود که او بخواهد از بخشش بخواهد، حداقل سعی کنید توضیح دهید که چرا زندگی اش را شکسته، اما او لبخند زد و گفت:
من خوشحالم که شما رنج می برید، که درد می کند. این او نیست، من باید در این زندگی با شما بودم! من هستم !!! - به گریه یونسا افتاد. در انسداد مست، بدون درک آنچه که او انجام می دهد، Sheleshh او را با ضربه یک ضربه چاقو قطع.
- گودینا، مار ... - به عنوان یک طوطی، او به پلیس های ورودی گفت.
- گدینا! - یک انگشت را در سقف سفید سفید در اتاق بیمارستان روان قرار دهید.