ازدواج از عشق و ازدواج راحتی

بنابراین فوق العاده خوش شانس که این سالخورده رومئو با این حال برای دلخوشی های جوان من افتاد. در حال حاضر من در شکوه زندگی می کنم، برای همه برای حسادت!
امروز، شش ماه از عشق من با آندره سرگئیویچ. او تبدیل به سخاوتمندانه شد، او به من "جوش" را به من خواست، ابتدا او یک ماشین را به من داد، سپس یک آپارتمان، و من هیچ چیز در مورد همه چیز از همه چیز می گویند. برای این همه، من حتی با خوردن چربی بدن، چشمان کوچک و قلبم به طور کلی عاشق شدم. عموی من همسر بود، دو فرزند سن من بود، اما برای درک کامل خود از آداب و رسوم "dudes مارک" وجود ندارد کافی از یک معشوقه. اندرو گفت: - "حیرت زده"، و غیر ممکن بود او را متقاعد کند. ما در یک رستوران، جایی که رفتم ملاقات کردم، و من در پیشخدمت ها جرعه دادم. در آن روز عموی من با یک انگشت ضخیم به من زنگ زد و از پیش من پرسید:
"آیا می خواهید مانند یک پادشاه، مرغ زندگی کنید؟"
- و کشیدن - با صدای بلند فریاد زدم.
- مجازات! - او آهی کشید، و بعدا متوجه شدم که این مرد کلمات را به باد نگاشت: او گفت: - به طرز سلطنتی، پس خواهد بود.
اوه، و پس از فقر فقیر، عالی برای الاغ و ارائه بوی بد دهی در یک آپارتمان دو طبقه در طبقه بیست و چهارم یک خانه جدید است. کل شهر در کف دست شماست و همه چیز را از بالا به پایین نگاه می کند - این به شما می گویم، چنین لذتی است! ماه ها و نیم من خانه را ترک نکردم، هر روز با مشکوک بودن مبلمان گران قیمت، تعداد زیادی لوازم الکتریکی، فرش های نرم و لباس های زیبا در گنجه.

آیا این واقعا همه من است؟ عمو من به اندازه کافی به نظر می رسید، تماشای لذت و شور و هیجان من را می بیند، و به نظر می رسید، هنوز هم با تمایل به غم و اندوه من با شادی او گرم شده بود. اما پس از شش ماه از یک زندگی شیرین و بیکار، متوجه شدم برخی تغییرات عجیب در رفتار عاشق من وجود دارد. اندرو به نوعی سرخورده شد، به تدریج خاموش شد، کم کم آمد، و حتی بیشتر برای مقابله، اگر من درست می کردم و نیازی به هیچ چیز دیگری ندارم.
غریزه مسئولیت عجیب و غریب از عمو، دلهره آور بود، و این به ما اطمینان داد که خلق و خوی بد او موقت بوده است و او من را ترک نخواهد کرد. اما روزها گذشت و آندری همچنان نقش پدر را بازی کرد. این مزایای آن را داشت، هرچند برای تمام سخاوت او، من در عشق با بدن شلخته خود افتادم، اما در واقع، نه با قلب من، بلکه با ذهن! در نهایت، زنگ خطر بسیار زیاد است که پس از پیدا کردن یک کارآگاه خصوصی در روزنامه، او موافقت کرد که یک بار به ملاقات برود.

یک مرد کمی نازک با یک ظاهر خاکستری معمولی ظاهر شد، بی سر و صدا، عکاسی آندری سرگئیویچ را در دستش گذاشت و خشک کرد:
"در یک هفته شما اطلاعات کامل خواهید داشت." پرداخت پیش پرداخت در حال حاضر! او یک شمع لوایح سبز گذاشت و کارآگاه ناپدید شد. یک هفته بعد او در مقابل من نشسته بود و صحبت می کرد، و من در آن زمان از یک پوشه ضخیم با یک دسته از عکس ها و نوعی یادداشت ها پریدم.
کارآگاه گفت: "خبر اصلی شما این است که جسم دارای تلیسه است."
"او همچنین من را شگفت زده کرد"، من شگفت زده شدم. "من قبلا این را می دانستم." من، متاسفم، و گوساله او وجود دارد. به زودی سالگرد ...
"نه،" او به نظر می رسید از یک دندان درد. "این در مورد شما نیست!" آیا واقعا فکر می کنید که من عاشق رقت انگیز هستم؟
- متوقف کن! - بر من سیر شد - از این محل در جزئیات بیشتر. آیا آندری Sergeyevich یکی دیگر از معشوقه؟ نمی توانم ...
"همانطور که او می تواند!" او خشک شد. - Krasnopolskaya ونوس Ivanovna، بیست ساله، دانشجو، مورخ آینده. در هفته گذشته ما ملاقات کردیم، هفت بار کار کردیم، یعنی هر روز. جسم خریداری شده است
در حالی که من فکر میکردم که با رقیب چه کار میکنم، کارآگاه سرش را خراشیده و اخبار دیگری را ناخوشایند گذاشت:
- بیشتر ... در برابر این مرکز، مقامات در حال آماده شدن برای شروع محاکمه جنایی هستند.
- برای چه؟ من تقریبا از صندلی خود افتادم
- بله، به طور معمول برای چنین کیف پول: رشوه، فرار از مالیات. چیزی غیر معمول ...
"چه باید بکنم؟" من بدون تردید پرسیدم "شما می توانید چیزی را انجام دهید، نمی توانید؟"
- و این دیگر من نیست با این حال، اگر یک نیاز وجود دارد، لطفا با ما تماس بگیرید. من به شما یک وکیل شایسته ای می گویم، که در محافظت از ثروت نابارور مهارت دارد. کارآگاه برای شکوه کار کرد. حتی آنچه را که نمی خواستم بدانم یاد گرفتم. "خوب، شما، عمو، به دردسر افتاد،" فکر کرد، بررسی عکس ها و مطالعه کپی اسناد از پوشه. در نهایت نگاه به تصاویر دختر زیبا خنده دار متوقف شد. "پس این چیزی است که شما هستی!" بیش از حد من، ونوس د Milo! و فقط از پدر و مادرتان فکر می کنید؟ ونوس ایوانوونا! و چه چیزی را در آن پیدا کردید، عمو آندری ؟! "تمام شب من سیگار می کشیدم، دم در سقف می کشیدم و نمی توانستم بفهمم چکار باید بکنم. اسپانسر سخاوتمندانه زندگی بی رحمانه من از دست من پاره شد: دفتر دادستان یکی از راه ها را گرفت، ونوسا ایوانوونا - به طرف دیگر. و هنوز معلوم نیست کدام یک از این شرارتها شرورتر است. صبح به نور پریدم، نه سپیده دم، به عطفی که در آن شور و شوق جدید عاشق سخاوتمندانه من زنده بود، عجله داشت. دختر به مؤسسه رفت و از طریق درب جواب داد که او هیچکدام از آندره سرگویچیچ را نمی شناسد و حتی من - حتی بیشتر. من زیر درب ایستادم و منتظر بودم، وقتی Venerka Ivanovna مجبور شد، به مؤسسه برود.

او به دقت درب را باز کرد ، یک پا را به کرک هل داد و هشدار داد:
- گوش کن، تو، ایوانوونا! هنوز باید به من گوش کنید به ویژه از آنجایی که من همسر عموی من نیستم، اما همه مخالفم.
- به چه دایی؟ اندوریوزا؟ او جیغ کشید و خندیدم.
- پس، دوست دختر! - من فکر کردم - کسب و کار ما با شما - هیچ جا بدتر نیست. عمو، یعنی Andryusha، برای ده تا پانزده سال درخشان است. به علاوه مصادره کامل او، البته، چندین میلیون دلار برای یک روز بارانی در جایی باقی خواهد ماند، اما ما با شما از این، نه سرد و نه گرم است. ما از این با شما هستیم - یک غم و اندوه. آیا شما درک می کنید؟
"من می فهمم،" ونوس بی سر و صدا بی نظیر شد.
"برای تمام مهربانی های او نسبت به من، من، البته، او را از خطر هشدار می دهند." اما، از سوی دیگر، آیا تصور می کنید چقدر پول یک شخص توسط دولت گرفته می شود؟ خیلی زیاد! بنابراین، وظیفه ما این است که برخی از محتویات جیب عموی، یعنی Andryusha، را به ما بسپاریم. و برای او امن تر است، و برای ما - خوب است! با ما با شما هنوز هم تمام زندگی پیش رو، موافقت؟
"من موافقم،" او در همان صدای تلخی صدای تکان داد و سپس پرسید: "پس من یک عشق از Andryusha ندارم؟"
ونكا گفت: "درست است، محكوم شده است. - و چه باید بکنم؟
- اولا، آندریشا نباید بداند که ما با شما آشنا هستیم. ثانیا، ما باید نسخه هایی را مطابق با آن مطرح کنیم که در آینده نزدیک ما پول جدی خواهیم گرفت. به عنوان مثال، من برای ازدواج در خارج از کشور از یک فرد بیمار می گیرم و شما ... به من بگو که باردار هستم اگر چه هیچ! سقط جنین همه است بیایید این کار را انجام دهیم: شما در موسسه کارآموزی ارائه می کنید، اما حداقل بیست هزار نیاز دارید. آیا رفتن؟ نگاه کن، آن را مخلوط نکن! در من - بستگان بیمار، در شما - آموزش برای یک تپه.
- متشکرم من خیلی سپاسگزارم ونکا به طرز شایعی اشعار کرد، هرچند چشم من مشخص شده از لحظه اول: او یک دختر را در یک ستاره ای بازی می کند، او خیلی ساده و بی روح نیست، در غیر این صورت با هیچوجه با عمو تماس نمی گیرد.
- متشکرم من خندیدم "نه، ونوس ایواننا." من به چیز دیگری علاقه مند هستم برای مشاوره خوب - شما به من نیمی از بیست هزار به یاد داشته باشید، شما باید جوک ها را شوخی کنید - هیچ چیز نمی توانید دریافت کنید. من این را دوست ندارم
و من تصاویر روی میز گذاشتم، جایی که ونکا در ظاهری غیرمترقبه عموی مشترک ما را در آغوش گرفت.
او گفت: "این همه نیست."

او برای یک لحظه طبیعی شد ، شر او را تنگ کرد، اما بعد او آنها را slammed و زمزمه: "بله که من ... هرگز! و آیا من را به من نشنیده ای؟ »« اما درباره چه چیزی؟ »- من رقیب را اطمینان دادم و هنوز هم یک صومعه جدید را ترک کرد. روز بعد، عموی من خواند و گفت که او به زودی خواهد آمد. من به حمام افتادم، چشمانم را با آب سرد لمس کردم و با رضایت خودم را در آینه نگاه کردم، همانطور که برای دو روز بدون استراحت بودم.
- مرغ، چه اتفاقی برای شما افتاد؟ - عمو با نگرانی پرسید: چهره ترسناک و ناامیدم را دیدم.
- آه، Andryushka! خیلی ترسناک! - و من واقعا به اشک ترس می افتم که واقعا نمی توانم گریه کنم. "آیا می توانم این آپارتمان را به فروش برسانم؟"
- منظور شما چیست؟ - عمو شگفت زده شد "همین لحظه به من بگویید که چه اتفاقی افتاد!"
- برادرزاده من نیاز به عملیات فوری در خارج از کشور دارد، در غیر این صورت پسر ممکن است بمیرد. ترسناک!
- چقدر؟ او بدون احساسات خواسته بود "چقدر پول؟"
گفت: "پنجاه هزار دلار،" گفتم، و قلب من فورا متوقف شد: آیا یک عمو را ترساندم و آن را ارزان فروخت؟
"بعضی وقت ها همه ..." آهی کشید.
"آیا کس دیگری غم و اندوه دارد؟" من پرسیدم، تظاهر می کنم که چیزی را درک نمی کنم.
- نه، فقط ... خب، مهم نیست.

من به شما پولی می دهم، مرغ. فقط گریه نکن، خورشید! روز بعد، وفادار به کلام او، به عنوان افسر خون نابالغ، عمو به آپارتمان من فرو ریخت و دسته ضخیم از پول را روی میز گذاشت. وای!
او گفت، "این شصت هزار دلار است، پول را به سمت من حرکت می دهد.
"آندره، اما شما برای عملیات پنجاه و پنجاه نیاز دارید،" گفتم، چشم هایم را لرزیدم.
- آه، تو، سرزنش! او آهی کشید "این فقط عملیات پنجاه است." و جاده، و غذا و محل اقامت ...
- آه، من فکر نمی کنم، - من آهی کشیدم، تعجب: بله آن طلا است!
یک روز بعد من این ونکا را صدا زدم و بلافاصله گفتم:
"گوش دهید، Miloslavskaya-Krasnopolskaya!" شما پول دارید، من آن را می دانم. برای من آماده باشید، من هم اکنون می آیم
او یک بار درب را باز نمی کرد، و من، به طرز مشکوکی چشمک زدن، وارد شدم.
نه، همدستان های وحشتناک و یا قاتلان استخدام شده Vernka دیده نمی شود. او ده هزار را شمارش کرد.
- شما نباید چنین باشد! من یک انسان شایسته هستم! و شما برای هر چیزی فریب نخواهید داد
"و شاید شما می خواهید یک مرد آزاد برای بقیه زندگی خود باقی بمانید"، من فکر خود را ادامه دادم.
"منظور شما چیست؟" او خنثی کرد.
"و عزیزم، شما می توانید عموی خود را، یعنی عزیزم عزیز اندرو، از روز به روز دستگیر کنید." شخصا، اموال خودم را جمع آوری کرده ام و فردا یک یا دو یا دو ماه دیگر به مناطق گرم می روند. و من به شما توصیه می کنم همان کار را انجام دهید. یا فکر می کنید مردم در لباس شما به شما نمی آیند؟
"واقعا ..." ونوس ناراحت شد "اما مؤسسه ... چه کار کنم؟"
- و این، عزیزم، برای خودت تصمیم بگیر.

در صبح روز بعد، تلفن پاسخ دهنده در آپارتمانش به تمام صداهای وحشتانه زهره پاسخ داد: "ونوس کراسوپولسکایا در این آدرس دیگر زندگی نمی کند." "اوه، و دختر سریع!" - تحسین او چابکی. من با یکی برخورد کردم برای جلوگیری از خطر دوم، در اینجا بدون اندرو، که فقط خوب خواسته بود، باقی مانده بود، شما نمی توانید بدون آن کار کنید.
او روز بعد از خروج ونوسا آمد. ناراحت کردن این
- خب، قبیله شما چطوره؟ او متاسفانه پرسید: - آیا شما در عمل کار کرده اید؟
من گفتم: "من برادرزادهم دروغ گفتم." "نشستن، آندریشا، ما باید جدی صحبت کنیم."
"خوب، خوب،" او گفت، هنوز غمگین است. "حالا شما هم ... چه تعجب؟"
- اندرو، به من صادقانه بگو: از نظر زهره ناراحت هستید؟ من پرسیدم
- چطور می دانید؟ - عمو دهانش را شگفت زده کرد. بیش از حد من، ماچو! بیسکویت VIP! مناطق ادیوس اریگنال!
"Andryusha، اجازه دهید به شما بگویم همه چیز را به ترتیب." پس این است. خانم به من می آید و برای ملاقات پیشنهاد می دهد. این توسط معشوقه شما Venus Krasnopolskaya نشان داده شده است. او می گوید برخی از مقالات به من و می گوید که آندره Sergeyevich خواهد شد زندانی، من می گویم، من به شما ده هزار شما را برای شما از افق ناپدید می شود. مانند، شما امن تر از آن خواهد بود، و، او می گوید، آسان تر است.

و بعد متوجه شدم: خانم جوان تصمیم گرفت در جیب شما جستجو کند، من پولی از او نگرفتم، اما کاغذ را خریدم. او حریص بود، او تقاضای پنج هزار. خوب، من یکی از شصت ساله هستم که به درمان برادرزاده خود آموختید، و بدون فشردن. در اینجا آنها هستند، Andryusha! شما باید اکنون در مورد خودتان فکر کنید. و پنجاه و پنج هزار دلار را بپردازید برای همه بهتر خواهد بود عمو به زحمت به من نگاه کرد، سپس مدارک را گرفت و برای مدت طولانی به تحصیل رفت. وقتی او چیزی جدید در آنها نمی بیند، او مقداری خرد شده و کاغذ را به زباله می اندازد.
- مرغ! این امور گذشته است من هیچ ارتباطی با آنها ندارم، گرچه من اغلب به آنها وابسته بودم. کسانی که برای این کار می کنند، مدت هاست نشسته اند. و در مورد زهره، این بدان معنی است که شما می دانید ... شما خورشید من است! نگران؟
- و سپس! - من گفتم و به چشمان نگاه کردم. "من نمی دانستم چه باید بکنم!"
"و در مورد برادرزاده شما، چرا این کار را کردی؟"
"اول، من می خواستم شما را بررسی کنم." فکر میکنم اگر چیزی برای Andryusha معنی نداشته باشم، به من کمک نخواهد کرد. و هنگامی که شما پول را به دست آوردید، تصمیم گرفتم: من برای یک روز بارانی آنها را برای یک دوست دوست دارم، به طور ناگهانی، من فکر می کنم، واقعا، من را به خواب می اندازند.
عمو حتی کمی با احساسات گریه کرد.
من هرگز نمی برم اگر آنها مرا ترک کنند من ذهنم را تشویق کردم: "همه چیز، ونکا! دوش سوشی! هیچ برگشتی وجود ندارد! " و در مورد پول! آنها را به خودتان ببندید اگر برای شما نبود، من هرگز نمی دانستم که قلب زن دوست داشتنی چیست. من نمیخواهم کسی، جز شما! بعضی از سرگردان در اطراف! و تلاش برای گرم کردن دستان شما! و شما، جوجه، یک فرشته است! روز بعد، عموی من به من گفت که او را در خانه منتظر بماند و به هیچکس نرود.
"مهم است مرغ!" او گفت: - من می خواهم تو را خوشحال کنم خوشحال خواهم شد

در ظهر ما به زیبایی، به عنوان در یک افسانه، عمارت لوکس بزرگ رانده شد . دایی گفت: "این برای تو، مرغ است، و مدارک را به من داد. سپس او را دست گرفت و من را داخل شد. در یکی از اتاق ها او به زحمت در اطراف نگاه کرد و نشان داد امن در پشت کابین پنهان شده است. من آن را باز کردم، و من دیدم که آن پر از پول است. چند نفر اینجا هستند: صد هزار، دوصد، سهصد؟ .. من گاز گرفتم و آندریشنچا گفت: "برای تو، مرغ، هرگز و هیچ چیز امتناع بود." یک هفته بعد آندره سرگلیچ به زندان افتاد. در حالی که تحقیقات در حال انجام بود، وکلا برای او یک اقدام پیشگیرانه در قالب یک اشتراک مطلوب برای از بین بردن مکان به دست آوردند، و عمو در روز اول، بدون خم شدن، از تپه بیرون زد. بعد از چند لحظه از او خبر را دریافت کردم. "من متاسفم که به توصیه شما گوش نکردم، مرغ!" - او نوشت. - خوشحال باشید ازدواج کنید! کودکان ناراحای! بعید به نظر می رسد. اندرو شما. " من فقط در مورد یک نامه مصالحه سوخته و تصمیم گرفتم: من همه چیز را به عنوان عموی من توصیه می شود!